سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ذوالفقار

حربه

« بسم الله الرحمن الرحیم »

نقل شده است از حجت الاسلام محمد رضا رضایی از هم رزمان شهید بزرگوار عبد الحسین برونسی

یک روز خاطره ای از کردستان برام تعریف کرد . گفت : تو سنندج ، سر پست نگهبانی ایستاده بودم . هوای اطراف را درست و حسابی داشتم . یکدفعه دیدم از روبرو سر و کله ی یک دختر کرد پیدا شد . داشت راست می آمد طرف من . روسری روی سرش نبود . وضع افتضاحی داشت . محلش نگذاشتم تا شاید راهش را بکشد و برود . نرفت . برعکس آمد نزدیک تر . بهش نگاه نمی کردم ولی شش دانگ حواسم جمع بود که دست از پا خطا نکند . با تمام وجود دوست داشتم زود تر گورش را گم کند . چند لحظه گذشت . هنوز ایستاده بود . یک آن نگاش کردم . صورتش غرق آرایش بود . انگار انتظار همین لحظه را می کشید ، بهم چشمک زد و بعد هم لبخند ! صورتم را برگرداندم این طرف و غریدم : برو دنبال کارت .

نرفت ! کارش را بلد بود . یک بار دیگر هم حرفم را تکرار کردم . باز هم نرفت ! این بار سریع گلن گدن را کشیدم . بهش چشم غره ای رفتم . داد زدم : برو گم بشو وگرنه سوراخ سوراخت می کنم !

رنگ از صورتش پرید . یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار . *

* ( گروه های ضد انقلاب در کردستان ، از راه های مختلفی می خواستند در صف آهنین رزمندگان اسلام نفوذ کنند. از جمله این راه ها ، یکی همین بود که دختران زیبا را برای رسیدن به مقاصد پلیدشان ، این گونه در یوغ می کشیدند ) .

کتاب خاک های نرم کوشک

نوشته : سعید عاکف


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89/9/9ساعت 3:33 عصر توسط سلمان نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت